"
next
مطالعه کتاب حسين (علیه السلام) نوشداروی زمانه
مشخصات کتاب


مورد علاقه:
0

دانلود کتاب


مشاهده صفحه کامل دانلود

حسين، نوش داروي زمانه

مشخصات كتاب

نوع: مقاله

پديدآور: شفيعي، محمد

عنوان و شرح مسئوليت: حسين، نوش داروي زمانه [منبع الكترونيكي] / محمد شفيعي

ناشر : محمد شفيعي

توصيف ظاهري: 1 متن الكترونيكي: بايگاني HTML؛ داده هاي الكترونيكي (7 بايگاني: 42.9KB)

موضوع: حسين بن علي (ع)، امام سوم

شعر

حسين، نوش داروي زمانه

فاش گويم نوش داروي بشر در دار ماست مرهم درد خلايق در كف صَبّار ماست خلق را چشم و چراغي نيست جز مهر حسين جام او منشور عشق و مكتب ايثار ماست بيرق سرخي كه چشمان شَفَق را خيره كرد در ستيغ كربلاي خون، عيار يار ماست سرخ رويي بارَد از قاف كريم خط او اندر آفاق تقرب راه او رَهْوار ماست توتياي ديده عشاق، خاك نينواست امت آزاده را لب بر خُم ِ سردار ماست گر محمد (ص) نور افشان است در ملك حضور سرخي رويش ز خون منطق سالار ماست گر زقرآن ديدگان باز است در شهر عمل گرمي بازار آن از مطلع الانوار ماست بر هريمن گو بهارت را خزان گيرد به كام اين پيام كربلاي معدلت آثار ماست هر جنايت پيشه يك شمر است اندر قتلگه «كُل ُّ اَرْض ٍ كربلا» منظومه اسرار ماست كوفه «تِل ْآويو» و شام فتنه، آمريكاي درون خود فلسطين، كربلاي روزگار تار ماست مكتب ايثار سرزنده است با خون حسين آن كه هر دم ياد رويش دولت قهار ماست يارب آن خورشيد اندر پرده را اِبراز كن انتظار مهربانش، دلبر و دلدار ماست

شهيدان

شهيدان لاله باغ اميدند شهيدان عشق هاي رو سفيدندشهيدان نوبهاران حياتند طهور ناب صَهباي نَويدندشهيدان در مَناي آفرينش به ياد دوست اندر خون تپيدندشهيدان، شعرِ ايثار و حضورند شهيدان سربداران سعيدندبه حق، چشم انتظار آفتابند شهيدان يار غايب را مريدندبه عشق دلبر غايب ز ديده بسي تير بلا بر جان خريدندچه خونين بال از گلدسته عشق اذان ِ «اِرْجِعي» از حق شنيدند

دوازده بند به تقليد از اشعار محرم محتشم كاشاني

شورش عشق

«باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است» باز اين چه رستخيز و نشور دمادم است آفاق، دلشكسته و افلاك، بي قرار در سوگ عشق، ديده گيتي پر از نَم است ابر بهار و ديده كهسار، اشكبار گل در چمن فسرده و با ناله همدم است هر سو فروغ سبز تَولّي جوانه زد هر جا شكوه سرخ تبرّي فراهم است اسلام، با زبان محرّم، زبانه زد دين، سرخ رو ز سرخي ِ رويش، در عالم است اقليم دل، مَطاف حسين است و ياد او آبادي ِ سراي حقيقت، از اين غم است اشك عزاي او سند سوز و بندگي است بر قلب پاك فاطمه، زين سوگ، مرهم است پاينده باد منطق خون تو اي «حسين» باطل، هماره، خوار و زبون ِ تو اي «حسين»

رهنمودهاي كربلا

بگشاي ديده بر خط ِ كرب و بلاي عشق برخوان، پيام دفتر «قالُوا بَلاي» عشق بنگر چه ها نوشت حسين در كتاب خون برخوان، فصول روح فزاي وفاي عشق ديباچه سعادت نوع بشر بُوَد منشورِ سرخ ِ مكتب ِ ايمان فزاي عشق سرچشمه نسيم حيات است ياد او حق، جلوه گر، ز عرصه سرخ مناي عشق درس شهادت و شرف و عزت و وفا ايثار و مهر، زمزمه آيه هاي عشق بانگ نماز و بندگي ِ عاشقانه اش تقوا تراوَد از رخ گلدسته هاي عشق درس حلال خواري و پرهيز از حرام صدق و عدالت است نواي ِ نداي عشق جز ياد دوست، نيست در اوراق اين كتاب برخوان، صحيفه هاي گران بار آفتاب

عبرتهاي عاشورا

برخوان، كتاب نهضت سرخ مناي دوست برخوان، زَبور عبرت كرب و بلاي دوست بنگر خروج مسلم و هاني سربدار مصداق «يُرزقون» نگر و خون بهاي دوست برخوان صحيفه عمل كوفيان دون اُف بر وَفاي كوفه و پس رفته هاي دوست حرّ و زُهير شاهد بازار توبه اند دلدادگان خالص بي ادعاي دوست ضَحاك و هَرثَمه، نگر اندر خط حضور برگشته هاي از دَرِ دولت سراي دوست سرزنده آن شهيده بيدار كربلا مظلومه، همسر وَهَب با وَفاي دوست دنيا و دين، هوا و خدا در برارِند بگشاي ديده تا نگري جلوه هاي دوست در شط خون شناي حقيقت نمود، حق دروازه هاي شهر فضيلت گشود، حق

فلسفه قيام

تا ديده بست حضرت دلدار، آخرين ابليس بر جهيد به صد رنگ از كمين از هر كرانه، جيش ِ هريمن زجاي خاست وَاندر سقيفه، فتنه، سخن گفت آتشين شد جايگاه مِهر، مَقام اهريمنان چون مَسند شريعت، در دست مُفسدين بي راهه ساز، مُرشد و بي مايه، رهنما ناي شُريح، زاده مرجانه را مُعين منكَر، عزيز و حضرت معروف، شد ذليل مقلوب گشت، منطق اسلام راستين مي رفت تا كه پيكر قرآن فَتَد زپا كم سو فروغ بعثت آن عشق آهنين مي رفت تا كه خلق به زنجيرها، دچار بخت هُبَل دميده و عَزّي صفا نشين ناگاه برجهيد ز جا آن امام نورزد با عصاي خون، سرِ فرعون پر غرور

بهار خون

عالم ز انقلاب تو با عشق آشناست در پرتو جمال تو دلدادگي به پاست صد شعله از فروغ تجلي زبانه زد در سايه سار خون تو اين دشت با صفاست بيداري و شهامت ايمان جوانه زد از دولت ِ كريم تو آزادگي به پاست هر جا گلي است تازه ز آب ديار توست گل غنچه هاي كوي تو آذين ِ هر سراست رسوا زكربلاي تو سُفيانيان دون راز همه سياه دلان از تو بر ملاست كاخ ستم به لرزه و بيداد، سر به زير بت پيشه خوار و عاكف بت خانه بي نواست تا حشر، نخل هاي ديانت، فراز سر همواره نام و جلوه معشوق پُرجلاست هر، مَه ْ مَه ِ محرم و هر سينه جاي تو هر روز، روز اشك، و هر جاي سراي تو

در سوگ عشق

در سوگ او شكوفه گلزار خون گريست آلاله در خزانه اَزهار خون گريست در كائنات، غلغله يادِ او عيان مُلك و مَلَك به ديده خونبار خون گريست دين و حماسه نعره زنان در عزاي او هم آيه آيه دفتر دادار خون گريست دل نيست آن دلي كه ندارد هواي او هر پاكزاد و ديده بيدار خون گريست اندر غمش، پيمبر خاتم، ز سوز دل زهرا كنار حيدر كرار خون گريست آدم، خليل و نوح و كليم و ذبيح پاك يحيي، مسيح وار در اين دار خون گريست چشم نماز و ديده محراب، خون فشان قرآن غمين و عترت اطهار خون گريست با ياد او سعادت دوران توان خريد با مهر او جنان خدا مي توان خريد

منطق غيرت

در بارگاه عشق، خِرَد ناتوان بود اين نكته از لواي مُحرم، عيان بودمَجْلاي عشق، حلقه معشوق ِ كربلاست «يالَيْتَني!» عيار دل عاشقان بودمنشورِ جاودانه هَيهات ِ اين ديار رهنامه حماسه ايمانيان بودبا ديو شام بيعت نور است ناروا گر تن، هزار پاره و سر بر سنان بودلب تشنه در كنار فرات، اَرْ دهيم جان بِه ْ از فتادگي به دَرِ ناكسان بودنخل ديانت از دَم ِ پاييز شاميان افسرده، و اين، ظلامه شب باوران بودمعروف، هم چون منكر و منكر شد آشكار قرآن غريب و سنت جدّم، نهان بود«مِثْلي لايُبايِع ُ مِثْلَه ْ»، سرود عشق زين عرصه، مي وَزَد به جهان رهنمود عشق

روز خون

در روز خون، ثوابت و سيّار، مويه كرد ابر بهار و ديده كهسار مويه كردسنگ ستم شكافت چون فرق كريم حق گل قطره هاي خون گهربار مويه كردتير سه شعبه چون صدف سينه اش دريد چشم زمانه، با غم بسيار مويه كردمشتي ز خون سينه خود بر سما فشاند كز شوق وَصل، با لب خونبار، مويه كردعرش خدا به روي زمين تا ز زين فتاد گرد و غبارِ كرب و بلا، زار مويه كرداندر كنار خيمه خروشيد ذوالجناح با يال غرق خون ِ گرانبار مويه كردزينب چون ديد اسب حسين است بي سوار زد صيحه، در برابر اغيار مويه كردتا بر زمين فتاد ز زين نعش آفتاب بر تن نمود، زينب او ارذل ثياب

وداع

آمد به خيمه گاه، به توديع آخرش رود فرات، گشته خجل در برابرش گفتا: سلام، زينب دل خسته ام سلام بنگر به كربلاي ِ من و خط ِ انورش جان تو جان ِ آن گل پژمرده خيام هرگز مباد فصل خزان ِ سمندرش گاه فراق و روز جدايي است خواهرم شد نوبت اسارت و گلبانگ اكبرش خواهر، رهي دراز، تو را پيش رو بُوَد صبري سِتُرگ بايد و تصميم برترش اينك لَواي منطق خون، روي دوش توست برگو به هر كجا ز پيام ِ مظفرش در شام و كوفه در همه جا همرهت، سرم گاهي به نيزه گه به دل طشت احمرش زينب! تويي به جاي من اندر ديارها بر گو ز راز نهضت ما سربدارها

نخل دين

خوني كه در كنار فرات است موج دار خون خداست خال رخ سرخ روزگارموجي است تا كرانه تاريخ، سركشان در هر زمان، نطفه عطفي است آشكاردر قتلگه به سيد سجاد، عمه گفت بيند دو چشم دهر، گلستان اين دياراين شعله را زبانه بُود در زمانه ها بي انتهاست چشمه اين ابر بارداردر بارگاه شام، چنين گفت با يزيد زينب طلايه دار صف خطبه هاي يارهرگز تو را توان شكست قيام ما نبود، گل هميشه بهار است اين بهارشاداب، روي حق ز گل روي خون ماست تا حشر، آسمان شهادت، ستاره دارشد نخل دين، ز خون كريم تو بارور آبادي ديار حقيقت، ازين گذر

زينب در قتلگاه

آه! از دمي كه زينب بي يار و داغدار آمد به قتل گاه، پريشان و بي قرارپژمرده ديد لاله، بسي در دل چمن افسرده ديد غنچه بسي قلب لاله زارگفت: اي فتاده، بي كفن، اي پاره پاره تن آيا حسين من تويي، مظلوم روزگارجانم فداي پيكر خونين و بي سرت جانم فداي حَلق كريم تو اي نگارپس جسم بي سرش به سما برگرفت و گفت از ماست هديه اي به رَه ِ انورت نثاررو كرد سوي يثرب و با اشك و آه گفت اين، «موضع السيوف ِ» تو با زخم بي شمارناگاه دختري زحسين عزيز گفت اين نعش كيست عمه چنين اوفتاده زارگفتار او، غمين دل زينب كباب كرد چشمان آفتاب سما را پرآب كرد

حق و باطل

اين نكته از زبانه عاشور، آشكار باطل هماره دشمن حق است اي نگارروزي كه چشم آدم و حوا به هم شِكُفت ابليس دل فريب، خزان ريخت بر بهارهابيل، با جفاي برادر به خون تپيد هر جا گل است در رَه ِ آن بر نشسته خارآل اميه دشمن اولاد هاشمند روز پيمبر است از آن شام زاده تاربنگر حسين و كرب و بلاي ذبيح عشق باران تيغ كوفه نشينان بر او نثارآن قامت بلند حقيقت زپا فتاد در خون نشست كشتي ايثار روزگاركو شوكت يزيدي و كو سطوت ِ ستم وين دولت ِ كريم حسين است پايدارتا روز حشر، بيرق مظلوم پابه جاست صاحب عزا محمد و صاحب لوا خداست

خروش شهامت

«ترجمه خطبه حضرت زينب در كوفه»روز ورود كاروان دل پر آذر در كوفه، غوغايي به پا شد همچو محشرخلقي، ملول و دسته اي سر در گريبان جمعي غضب آلود و برخي شاد و خندان ناگاه، از آن سوي، سر زد با سواران نستوه زن، فرزانه، زينب با اسيران بر اشتري بنشسته، در زنجير بسته شير امامت، عابد بيدار و خسته در آسمان، خونين سر نام آوران بود خورشيدها بر نيزه اهريمنان بودسر كاروان زينب، خروشي بي صدا بود يك كاروان پيغام زخم كربلا بودزينب نگو فرياد زهراي زمانه بانگ بلندي كربلاي جاودانه زينب به دوران پدر در كوفه جاداشت بس حلقه تفسير و احكام خدا داشت باور نمي كردند روزش تار گردد اين گونه دل خون وارد بازار گرددزينب، نگو قهر نبي، در روز ميدان زينب نگو خشم علي، در روزگاران چون نرّه شيري از كنام محمل خود غريد به آه جگر سوز دل خودمحفل مهيا گشت با تدبير زينب غوغا فرو بنشست با تسخير زينب در سينه ها خفتند فرياد نفس ها اندر

1 تا 4